حضرت علامه حسن زاده آملی:
آن که حقّ معرفت به نفس روزیش شده است، فیلسوف است، چه
اینکه فلسفه، معرفت انسان بـه نفـس خود است و معرفت نفس ُام حکمت است.
هدف این وبلاگ تبیین این امر مهم است...
به یاری خداحضرت علامه حسن زاده آملی:
آن که حقّ معرفت به نفس روزیش شده است، فیلسوف است، چه
اینکه فلسفه، معرفت انسان بـه نفـس خود است و معرفت نفس ُام حکمت است.
هدف این وبلاگ تبیین این امر مهم است...
به یاری خداخود ما احساس میکنیم که در جای خاصی از بدنِ خود جای نداریم، در عینی که در همه جای بدن خود هستیم. و در یک لحظه میتوانیم اراده کنیم هم دستمان را حرکت دهیم و هم پایمان را حرکت دهیم و هم با چشممان به چیزی بنگریم. یعنی اگر نفسِ ما فقط در دست ما جای داشت، دیگر در همان لحظه نباید در پای ما جای داشته باشد. در حالی که همه جا هست بدون اینکه جای خاصی داشته باشد، و این است معنی دیگری از فوق مکان بودن نفس. وقتیکه میگوییم نفس «حضور کامل» در بدن دارد به همین معنی است که همه جای بدن هست و محدود به جای خاصی نمیباشد. و اینکه میگوییم مجرد از ماده است یعنی محدودیتهای پدیدههای مادی را - که مکانمندی و زمانمندی است- ندارد.
استاد طاهرزاده
اصل وجود انسان «من» اوست و تن در قبضة نفس است. حال ممکن است سؤال شود که: پس این تن چه فایدهای دارد؟ باید متوجه بود که نفس، تجردش نسبی است و جنبههای بالقوهای دارد که باید بالفعل گردند، و ازطریق بهکارگیری تن و اِعمال ارادههای ممتد در رابطه با تن، این جنبههای بالقوه به فعلیت میرسند. ازطرفیچون نفس از طریق تن، کمالات خود را به دست میآورد، آن را دوست دارد و جداشدن از آن را نمیخواهد. و علاوه بر آن، اُنس طولانی با یک چیز علاقه به آن چیز را به همراه دارد و این جنبة دیگرِ علاقة نفس به بدن است، در حالی که آنچه مطلوب بالذّات و حقیقی نفس است آن کمالی است که از طریق بهکارگیری تن حاصل میشود و نه خودِ تن، وچون از این نکته غفلت شود شخص از مرگ میهراسد. ولی چه شخص به تن علاقهمند باشد و چه نباشد، نفس تکویناً پس از مدتی این بدن را رها میکند که به آن مرگ میگویند.
استاد طاهرزاده
در رؤیای صادقه بدون این بدنِ مادی، در صحنههایی واقعی حاضر میشوید که هنوز با این بدن به آن صحنهها نرسیدهاید، یعنی در واقع این بدن از جهتی مزاحم ادراک ماست، و در خواب که تا حدی از این بدن آزاد شدهایم ادراک ما تا آینده هم سیر میکند و به همین جهت هم قرآن میفرماید: در قیامت که پردهها از چشمها برداشته شد، شما بیناترید. « فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطائَکَ فَبَصُرَکَ الْیَوْمَ حَدید »یعنی در قیامت پردهها را از چشم تو کنار میزنیم و چشم شما تیز بینتر میشود. چون بینندة حقیقی چشم نیست، و لذا وقتی روح انسان این بدن را رها کرد بهتر به آینده و گذشته میتواند نظر بیندازد.
استاد طاهرزاده
همواره شما متوجهاید حالات روحی که مربوط به نفس است بر تن اثر میگذارد، مثل ترسیدن که مربوط به روح است ولی در بدن هم ظهور میکند. یا مثلاً شما در خواب میبینید که از کوهی سقوط کردید و همچنان به طرف پایین میغلطید. فردا صبح که بیدار شدید احساس میکنید بدن شما هم کوفتگی و خستگی پیدا کردهاست. با اینکه آن سقوط مربوط به این بدن شما نبود، ولی حالات «مَن» در تن ظهور کرد. یا وقتی در خواب دعوا میکنید، ضربان قلب گوشتی مستقر در قفسه ی سینه شما نیز از حد طبیعی بیشتر میشود، در حالی که علت افزایش ضربان قلب، فعالیت بیش از حد ماهیچههاست، ولی با اینکه ماهیچهها به طور عادی در رختخواب بودهاند، چون نفس دعوا میکند، «تن» عکسالعمل نشان میدهد و ضربان قلبِ گوشتی تشدید میشود. یعنی حکمِ «من»، بر «تن» ظاهر میشود، و این نشان میدهد که حاکم اصلی در همة فعل و انفعالات «من» است و تن، تحت تأثیر من باشد.
پسبودتنغلافوجانشمشیر کار، شمشیـر میکنـد نه غلاف
استاد طاهرزاده
هم اصل انسان غیر بدن اوست و هم این بُعد اصیل، از زمان و مکان
آزاد است و این بدن در واقع سایة آن نفس محسوب میشود. به طوری که مولوی گفته:
مـرغ بر بالا پَران و سایـهاش میدَوَد برخاک، پـَرّان مرغ وَش
ابلهـی صیـاد آن سایه شــود مـیدود چندان که بیمایه شـود
بیخبر کین سایة مرغ هواست بیخبرکه اصل اینسایهکجاست
ترکشعمرشتهیشد، عمررفت از دویـدن در شکار سایـه تَفت
یعنی اگر انسان خود را همین بدن بپندارد همه فرصتهایی را که برای بارورکردن جان است از دست میدهد و بدون سرمایه واقعی از این جهان رخت برخواهد بست. به طوری که میگوید:
همچو صیادی که گیرد سایهای سایه او را کی بود سرمایهای
چرا که :
سایة مرغی گرفته مـرد سخت مرغ حیران گشته بالای درخت
این بدن، سایة مرغ روح است و اگر تمام توجه انسان به بدنش باشد، علاوه براینکه هیچ سرمایهای برای او نمیماند، به روح خود نیز جفا کرده و رشد لازم را برایش فراهم ننموده.
استاد طاهرزاده
قرآن میفرماید: « اَللهُ یَتَـوَفَّیالاَنْفُسَ حینَ مَوْتِـها، وَالَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها، فَیُمْسِکُ الَّتـی قَضَی عَلَیْهَـاالْمَوْتُ وَ یُرْسِـلُ الاُخْری اِلی اَجَلٍ مُسَمّیً، اِنَّ فی ذلِکَ لَایاتٍ لِقَـوْمٍ یَتَفَکَّروُنَ »(زمر/42) یعنی خداوند جانها را در هنگام مرگ تماماً میگیرد، و آن جانی هم که بنا نیست بمیرد، در هنگام خواب میگیرد، پس آن کسی که مرگ برایش مقدّر شده، چون گرفته شد دیگر برنمیگرداند و آن دیگری که در خواب گرفته شده و مرگ برایش مقدر نشده، برای مدتی به بدن باز میگردد. و این مسئله – گرفتن جانها هنگام مرگ و خواب - برای اهل تفکر نشانة مهمی از حقیقت است.
پس متوجه میشوید که در هنگام خواب، خداوند ما را تماماً میگیرد، در حالی که تن ما هنگام خواب در رختخواب است و لذا از نظر قرآن هم معلوم میشود که تن ما در حقیقتِ ما دخالت ندارد.
اصلاً نفس انسان هیچ زمانی، نه میخوابد و نه چُرت میزند، بلکه همین که به ظاهر خوابید و یا شروع کرد به چرتزدن، از توجه به بدن منصرف میشود و به جایی دیگر و یا عالَمی دیگر توجه میکند. به همین جهت هم شما بعضاً متوجه شدهاید همینکه به خواب میروید، خواب میبینید که مثلاً پایتان از پلهکان لغزید و یکمرتبه از خواب میپرید، میبینید در حال خوابدیدن بودید. این حادثه نشان میدهد همینکه بهظاهر بهخواب رفتید، نفس شما خود را در صحنة دیگر احساس کرد، پس بهواقع نخوابیده است، بلکه نظرش به جای دیگر منصرف شده. مرگ هم همینطور است، یعنی نفس از بدن منصرف میشود و در عالَم دیگر حاضر میگردد.
در هنگام خواب در عین اینکه خداوند نفس انسان را تمام و کمال گرفته، تدبیر بدن توسط نفس از بین نمیرود و بههمین جهت ملاحظه میکنید که قلب و یا سایر اعضاء انسان در حال خواب از حرکت باز نمیایستد. ولی در موقع مرگ؛ علاوه بر اینکه خداوند نفس انسان را تمام و کمال میگیرد، تدبیر و توجه نفس به بدن را نیز میگیرد و بههمین جهت دیگر اثری از حیات در بدن دیده نمیشود.
استاد طاهرزاده
به جهت اینکه حقیقت انسان همان نفس اوست، وقتی عضوی از بدن او کم شد، احساس نمیکند «مَنِ» او کم شدهاست، چرا که تن انسان در حقیقت او دخالت ندارد، و با کم و زیاد شدن تن انسان، حقیقت انسان تغییر نمیکند، بلکه «تن» ابزار نفس است. و اینکه گفته میشود همة ادراکات، مخصوص نفس است؛ یعنی نفس انسان شنواست، منتها در عالم ماده به وسیله گوش میشنود و نفس انسان بیناست، منتها در عالم ماده به وسیله چشم میبیند. ملاحظه کردهاید که در هنگام خوابدیدن، چشم دارید و حتی چیزهایی را میبینید که بعداً در عالم بیداری خواهید دید. میفرماید:
مَردْ خفته، روحِ او چون آفتاب وز فلک تابان و تن درجامهخواب
یا اینکه ملاحظه کردهاید وقتی در کلاس درس، چشمِ شما به معلم است ولی نَفْسِ شما به جایی غیر از کلاس و معلم توجه و نظر دارد، در عینی که عمل بینایی چشم با تطابق عدسی و انعکاس تصویر روی لکه زرد شبکیه انجام میگیرد. وقتی معلم شِکلکی در میآورد و همه حاضران میخندند، تازه شما به خود میآیید و از بقیه میپرسید: معلم چه کرد؟! چون نفس شما در آنجا حاضر نبود و توجهش در جای دیگری بود؛ این چشم با اینکه به سوی معلم بود، ولی ندید. یعنی در واقع «منِ» انسان با چشم میبیند، نه اینکه چشم به خودیخود بیننده باشد. یا در مورد گوش هم همینطور است. گاهی که نفس نظر به گوینده ندارد و نظرش در جای دیگر است، همة فعل و انفعال شنوایی از نظر فیزیولوژی و قوانین مادی بدن انجام میشود، ولی شخص سخنان گوینده را نمیشنود. چرا؟ چون نفس است که با گوش میشنود و لذا وقتی نفس در صحنه نیست گوش نمیشنود. پس میگوییم « همة ادراکات مخصوص نفس است»
استاد طاهرزاده